The dying of a field mouse, at the jaws of an amiable household cat, is a spectacle I have beheld several times. It used to make me wince. Early in life I gave up throwing sticks at the cat to make him drop the mouse, because the dropped mouse regularly went ahead and died anyway, but I always shouted unaffections at the cat to let him know the sort of animal he had become. Nature, I thought, was an abomination.
There are now some plausible reasons for thinking it is not like that at all, and you can make up an entirely different story about the mouse and his dying if you like. At the instant of being trapped and penetrated by teeth, peptide hormones are released by cells in the hypothalamus and the pituitary gland; instantly these substances, called endorphins, are attached to the surfaces of other cells responsible for pain perception; the hormones have the pharmacologic properties of opium; there is no pain. Thus it is that the mouse always seems to dangle so languidly from the jaws, lies there so quietly when dropped, dies of his injuries without a struggle. If a mouse could shrug, he’d shrug.
Pain is useful for avoidance, for getting away when there’s time to get away, but when it’s end game, and no way back, pain is likely to be turned off, and mechanisms for this are wonderfully precise and quick. If I had to design an ecosystem in which creatures had to live off each other and in which dying was an indispensable part of living, I could not think of a better way to manage.

On Natural Death, form The Medusa and the Snail: More Notes of a Biology Watcher, by Lewis Thomas +

Foundation

ایزاک آسیموف یک مجموعه‌ی داستانی چندجلدی دارد به اسم Foundation که فکر می‌کنم همه‌‌شان در دهه‌ی هفتاد با نام‌هایی مثل «بنیاد» یا «امپراتوری کهکشان‌ها» و چیزهایی شبیه این به فارسی برگردانده‌ شده‌اند. ماجرای اصلی  داستان‌ها که در آینده‌ی خیلی دور اتفاق می‌افتند، تلاش ریاضی‌دانی است به اسم هری سلدون که دنبال راهی است برای ماندگار کردن کل مجموعه‌ی دانش بشری در کهکشان‌ها. این آقای سلدون ایده‌‌ای دارد که آن را از ترمودینامیک آماری وام گرفته: استفاده از قوانین آماری برای پیش‌بینی رفتار گازها در مقیاس ماکروسکوپیک به جای پرداختن به پیچیدگی‌های رفتار هر ذره‌ی گاز. او معتقد است که به همین ترتیب، چون جمعیت بشری در کهکشان خیلی زیاد شده [عددش  نجومی‌ است]، آینده‌ی کل بشریت پیش‌بینی‌پذیرتر شده و پیش‌بینی ایشان هم از آینده‌ی بشری، طبق معمول، انحطاط است و افول علمی و بازگشت بربریت و این‌ها.
حالا این ریاضی‌دان منجی عالم بشری تلاش می‌کند یک‌جور دایرة‌المعارف درست کند تا آن دوره‌ی انحطاط محتوم را حداقل کوتاهتر کند. او دو تا بنیاد در دو سوی دوردست کهکشان پی‌ریزی می کند برای همین کار و...
میلیون‌ها سال پیش، دو جلد از این مجموعه را خوانده بودم و امشب داشتم دنبال‌ش می‌گشتم که به چیز جالبی رسیدم. اینجا در گاردین نوشته‌ای هست که نویسنده‌‌اش این احتمال را مطرح می‌کند که اسامه بن‌لادن این مجوعه را خوانده بوده و اسم «القاعده» اش را از روی Foundation آسیموف برداشته. دلایلی هم ذکر کرده.
اگر این فرضیه‌ی نه‌چندان‌محتملْ درست باشد، تصور این‌که بن‌لادنِ "بنیادگرایِ تروریستِ ..." یک وقتی -لابد زمان نوجوانی‌اش- همان بنیاد خودمان را می‌خوانده و بعد به فکر تأسیس بنیادی برای خودش افتاده، خیلی جالب است. به خصوص که او هم احتمالاً دنبال نجات بشریت بوده یا هنوز هم هست.

Keep Browsing

"For millions of years, mankind lived just like the animals. Then something happened which unleashed the power of our imagination."
Stephen Hawking ...

Today in history

In memory of that Saturday afternoon

That was the one genuine miracle of my lifetime...
When he hit that home run, it was the only hint I've had there may be a God.
Woody Allen, Deconstructing Harry +


خوشا وب‌نوردی، شب امتحان

trickled through my head like water through a sieve

برای ما که با انواع و اقسامِ اگردرمستطیل‌زیرعلامتی‌بزنیدسنگسارخواهیدشد سروکله می‌زدیم، خواندن یک قطعه شعر در یک کتاب درسی فیزیک یا جمله‌ای طنزآمیز در یک کتاب آموزش هندسه‌ی دبیرستانی تجربه‌ی دلچسبی از آشنایی با متن‌های درسیِ humanizedشده [معادل فارسیِ جمع‌وجور برایش سراغ ندارم] بود. مثلاً ترجمه‌ی این شعر را در مقدمه‌ی یک کتاب فیزیک دبیرستانی دیده‌ام...

«بازآموزی و بازشناخت هندسه» یکی از این کتاب‌های درسی قدیمی است که مؤلفانش بزرگوارانه برای جذاب‌کردنش کوشیده‌‌اند. هر فصل این کتاب با یک قطعه‌شعر یا نقل ‌قولی از کتاب مقدس یا جمله‌ای طنزآمیز شروع می‌شود. قبلاً هم یک چیزی ازش نقل کرده بودم. آن جمله‌ی بالایی (تیتر) هم اولِ بخشِ پاسخهایش آمده است:
پاسخش چنان به مغزم راه می‌یابد که گویی آب از غربال می‌گذرد

امروز داشتم دوباره نگاهش می‌کردم، این را دیدم که اولِ فصل هندسه‌ی تصویری آمده، گفتم بگذارمش اینجا.
[اگر هم به نظرتان جالب نیامد، یادتان باشد که خواندن همچو چیزی در کتاب‌های درسی خودمان خیلی بعید بود. آن‌قدر که حتی بچه‌دبیرستانی‌های شوخ و شنگ هم دلشان نمی‌آمد بگویند: "هه. چه بی‌مزه..." ] :

اکنون که هندسه و مثلثات را یاد گرفته‌اید، مسأله‌ای برایتان مطرح می‌کنم: یک کشتی به سمت دریا در شرف حرکت است. بار آن پشم است و ظرفیت خالص آن 200 تن است. بندری که می‌خواهد از آن حرکت کند بوستون است و مقصد آن لوهاور. باد از سمت شرق- شمال شرقی می‌وزد و ماه مه است. سن ناخدای کشتی چقدر است؟ +

گوستاو فلوبر

[ترجمه از عبدالحسین مصحفی]